سناریو استری کیدز p2
از در کمپانی که زدم بیرون، هوا سردتر از چیزی بود که فکر میکردم.
خیابون خلوت بود، فقط نور چراغها روی آسفالت خیس میافتاد. صدای بارون که تازه شروع شده بود با قدمهای من قاطی میشد...
نفس عمیقی کشیدم.
توی ذهنم فقط صدای لینو میچرخید:
شاید نباید اصلاً توی تیم باشی.
فکم رو سفت کردم، دلم میخواست گریه کنم، ولی غرورم اجازه نمیداد.
دستم رو انداخته بودم توی جیب هودیام که یهو احساس کردم یه نفر از پشت سر داره دنبالم میاد...
قدمهام تندتر شد. صدای پاش هم تندتر.
برگشتم، سه تا پسر بودن. مست با خندههای بیمعنی...
_اوه، ببین کی اینجاست! همون دختری که تو یوتیوب دیدم، نه؟
+ اره خودشه خانم آیدل، چی شد تنهایی بیرون اومدی خوشکله؟
ساکت موندم، خواستم از کنارشون رد شم و برگردم که یکیشون بازومو گرفت.
+نترس، فقط یه کار کوچیک میخوایم..
دستشو پس زدم.
هارام : ولم کن
×(با خنده تمسخرآمیز) وای، تندخو هم هست، خیلی جذابه.
قلبم تندتر میزد. باید میرفتم. ولی اون یکی دوباره دستشو گذاشت رو شونهم — این بار محکمتر.
یه لحظه همهی ترسم تبدیل شد به چیزی تیز، مثل تیغ.
اما هنوز تردید داشتم، هنوز "آیدل" بودنم مثل زنجیر دور بدنم بود نمیتونستم کاری کنم چون سوژه همه خبرات میشدم اگه دست به کاری میزدم...
پسر دستشو کشید روی صورتم و یکی دیگه محکم زد توی صورتم صورتم خونی شده بود قلبم تند تند میزد... با لگدی که به شکمم خود روی زمین افتادم
هارام: دستتو بکش ... (از دل درد درست نمیتونستم کلماتو بگم..)
_وگرنه چی؟ میخوای با فنهات بهم حمله کنی؟
هارام : یه چیز بهتر برات دارم جوجو
سرمو چرخوندم کوچه کاملا خالی بود ..
لبخندی زدم ..خب فکر کنم کاراته چیزای زیادی بهم یاد داده ...با دردی که توی صورت و دلم بود ..
اون لحظه دیگه مغزم خاموش شد.
با یه حرکت سریع، مچ دستش رو گرفتم و چرخوندم — صدای بلندی اومد.
پسره ناله ای کرد و رو زمین افتاد.
بقیه با شوک بهم نگاه کردن، ولی قبل از اینکه حمله کنن، من یه لگد مستقیم به شکم یکی دیگه زدم.
صدای نالهش توی کوچه پیچید.
اون آخری اومد سمتم، اما یه ضربه آرنج به گردنش زدم و نقش زمین شد.
نفسنفس میزدم، موهام ریخته بود رو صورتم، زانوهای پسرها از درد میلرزید.
یه لحظه به خودم اومدم — خون از لبم میچکید.
سکوت. فقط صدای بارون.
احساس عجیبی داشتم… خشم، ترس، و یه ذره احساس گناه...
#بلینک #لینو #سناریو
خیابون خلوت بود، فقط نور چراغها روی آسفالت خیس میافتاد. صدای بارون که تازه شروع شده بود با قدمهای من قاطی میشد...
نفس عمیقی کشیدم.
توی ذهنم فقط صدای لینو میچرخید:
شاید نباید اصلاً توی تیم باشی.
فکم رو سفت کردم، دلم میخواست گریه کنم، ولی غرورم اجازه نمیداد.
دستم رو انداخته بودم توی جیب هودیام که یهو احساس کردم یه نفر از پشت سر داره دنبالم میاد...
قدمهام تندتر شد. صدای پاش هم تندتر.
برگشتم، سه تا پسر بودن. مست با خندههای بیمعنی...
_اوه، ببین کی اینجاست! همون دختری که تو یوتیوب دیدم، نه؟
+ اره خودشه خانم آیدل، چی شد تنهایی بیرون اومدی خوشکله؟
ساکت موندم، خواستم از کنارشون رد شم و برگردم که یکیشون بازومو گرفت.
+نترس، فقط یه کار کوچیک میخوایم..
دستشو پس زدم.
هارام : ولم کن
×(با خنده تمسخرآمیز) وای، تندخو هم هست، خیلی جذابه.
قلبم تندتر میزد. باید میرفتم. ولی اون یکی دوباره دستشو گذاشت رو شونهم — این بار محکمتر.
یه لحظه همهی ترسم تبدیل شد به چیزی تیز، مثل تیغ.
اما هنوز تردید داشتم، هنوز "آیدل" بودنم مثل زنجیر دور بدنم بود نمیتونستم کاری کنم چون سوژه همه خبرات میشدم اگه دست به کاری میزدم...
پسر دستشو کشید روی صورتم و یکی دیگه محکم زد توی صورتم صورتم خونی شده بود قلبم تند تند میزد... با لگدی که به شکمم خود روی زمین افتادم
هارام: دستتو بکش ... (از دل درد درست نمیتونستم کلماتو بگم..)
_وگرنه چی؟ میخوای با فنهات بهم حمله کنی؟
هارام : یه چیز بهتر برات دارم جوجو
سرمو چرخوندم کوچه کاملا خالی بود ..
لبخندی زدم ..خب فکر کنم کاراته چیزای زیادی بهم یاد داده ...با دردی که توی صورت و دلم بود ..
اون لحظه دیگه مغزم خاموش شد.
با یه حرکت سریع، مچ دستش رو گرفتم و چرخوندم — صدای بلندی اومد.
پسره ناله ای کرد و رو زمین افتاد.
بقیه با شوک بهم نگاه کردن، ولی قبل از اینکه حمله کنن، من یه لگد مستقیم به شکم یکی دیگه زدم.
صدای نالهش توی کوچه پیچید.
اون آخری اومد سمتم، اما یه ضربه آرنج به گردنش زدم و نقش زمین شد.
نفسنفس میزدم، موهام ریخته بود رو صورتم، زانوهای پسرها از درد میلرزید.
یه لحظه به خودم اومدم — خون از لبم میچکید.
سکوت. فقط صدای بارون.
احساس عجیبی داشتم… خشم، ترس، و یه ذره احساس گناه...
#بلینک #لینو #سناریو
- ۳.۴k
- ۱۵ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط